قول داده بودم بگم

ساخت وبلاگ

امشب هرکاری میکنم خوابم نمیبره خیلی هم خسته ام اما نمیدونم چرا نمیتونم بخوابم گفتم بیام یکم تو کلبه عشقمون درد و دل کنم باهات تا آروم بشم نمیدونم از کجا شروع کنم از سوالاتی که تو ذهنمه یا مثل همیشه از دلتنگیهاو خاطره هامون بگم برات؟!

این هشت ماه آخری که ازت بیخبر بودم یه چیزایی به ذهنم میرسید که قبلا بهشون فکر نمیکردم به بیقراری هر روز دل خودم به شلوغی و نداشتن وقتت برای فکر کردن به من به لحظه های دلتنگی که فقط با نگاه کردن به پروفایلت میگذشت و تو حتی اونم برام زیادی دیدی و کلا اسمش رو یه جوری تغییر دادی که دیگه نتونستم پیدات کنم نمیدونم شاید تو کار خوبی میکنی و من کاملا در اشتباهم....واقعا نمیدونم چی درسته و چی اشتباه فقط به صدای قلب خودم گوش میدم 

یادته گفتم اون جریان رو اینجا برات توضیح میدم راستش اینجا هم برام سخته ولی میخوام بگم تا همه چیز برات شفاف باشه...

اون روزی رو که دوباره قرار گذاشتیم و همدیگرو دیدیم رو یادته همون روزی که تو کلی کار داشتی و همه رو به خاطر من کنسل کردی و باعث شد کلی تو دردسر بیوفتی....خوب با اجازت کاملا رک صحبت میکنم..اون روز میدونستم فقط دوساعت وقت داری برای همین تو ذهنم اینجوری تصور کردم که یکم از شهر بزنیم بیرون یه جایی نگهداریم کمی صحبت کنیم و زود برگردیم که به کارات برسی ولی ما رفتیم داخل شهر و یه عالمه ترافیک و شلوغی و..... ولی خوب اون قسمتش که رفتیم اون بوستان خدایی خوب بود هرچند که خلوت بود ولی خوب به هرحال داخل شهر بودیم و کلی استرس ولی باز هم صدها بار خدارو شکر کردم برای تک تک اون لحظه هایی که باهم بودیم بعدش هم اینم بگم که یادته تولدم بود و من یک سال پیش ازت خواستم یه چیزی برام بخری تا ازت یه یادگاری جدید داشته باشم.....خوب تو بهم گفتی که برام یه چیزایی آماده کرده بودی و یادت رفته که بیاری منم خیلی دلم میخواست اونارو داشته باشم پیشم برای همین دفعه بعد که اومدم ازت خواستم ببینمت گفتم بزار یادش بندازم شاید یادش رفته باز ولی تو نخواستی که منو ببینی بخاطر دفعه قبل و اینکه فکر کردی دیدارها زیاد میشه بهت اون روز گفتم که من تا حالا هیچ وقت نخواستم کسی رو با حظورم یا وجودم یا حتی فکر کسی رو مشغول کنم تا بخوا اذیت کنم.توی تمام این مدت خودت شاهدی که ماه ها ازت بیخبر موندم ولی صبوری کردم هرچند که هیچ وقت اونی که سراغی نگرفت تو بودی ولی باز اگه کار واجبی نبوده مزاحمت نشدم باز هم میگم من سالها ازت بیخبر بودم درحالی که میتونستم ولی کاری نکردم و این عشق رو تو فکر و قلب خودم به تنهایی زنده نگهش داشتم و منتی برای کسی نیست چون انتخاب خودم همینه و چون آرومم میکنه این حس....

خودت میدونی هرچقدر هم بزرگ بشم همون دختر شیطون و پرانرژی قدیمام درسته که سختی زیادی تحمل کردم ولی دلم همون مریم ده ساله پیشه پس ازم چیزی به دل نگیر چون ............

........

من ''عاشقتم'' 

نوشته شده در شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 3:7 توسط مریم|

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 900209 بازدید : 130 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 7:22